کیانکیان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

کیان پسر مامان و بابا

گریه شبانه

دیشب برای دادن کادوی روز مادر مامی ، پایین رفتیم و کیان طبق معمول قاطی کرده بود و می خواست بره خونه عمو علی و با موبایلش بازی کند. با اصرار نگهش داشتیم ولی موقع بالارفتن ، رفت خونه علی . من و حسین کلافه شدیم . سریعا کارهامون را انجام دادیم و خوابیدیم . کیان ساعت 11:15  آمد بالا . و تا دید ما خوابیدیم کلید را روی میز توالت گذاشت و رفت تو تختش خوابید و اول باصدای آروم بعد با صدای بلند گریه کرد و می گفت اشتباه کردم رفتم خونه خانه مریم ، حالا مامانم دیگه شب پیشم نمی خوابه ، دیگه شب نمی رم خونه خاله مریم .
8 ارديبهشت 1392

اولین روز دوچرخه سواری

من روز ششم فرودین سرکار رفتم . حسین، دوچرخه کیان را به تعمیرگاه برده بود و کمکی ها را بازکرده بودند و جک گذاشته اند. کیان همان روز ظرف مدت نیم ساعت دوچرخه سواری را کامل یاد گرفته بود و فقط اول سوار شدنش باید دوچرخه را براش نگه  داشت.
8 ارديبهشت 1392

شمارش اعداد

کیان اعداد را تا 30 به راحتی می شمارد و لی از آن به بعد را  کمی گیر می کند و یادش می رود که  مثلا بعد از 49 ، 50 می شود. نوشتن را هم از 0 تا 10 را به راحتی هم فارسی و هم انگلیسی می نو یسد البته خیلی خوش خط نیست ولی قابل خواندن است . و همچنین به صورت معکوس نیز از 10 تا 0 را هم به انگلیسی و هم فارسی یاد گرفته است.
30 بهمن 1391

نامه ای برای مامان جون

بعدازظهر جمعه کیان با مداد سیاه شروع کرد به نقاشی کشیدن و خودش را درحالیکه توی دستش تیر و کمان داشت کشید بعد بهش یاد دادم اسمش را بنویسد و آن هم خیلی راحت شکل کیان را از روی نوشته من نقاشی کرد. گفت می خوام این را برای مامان جون بفرستم منهم بهش یک پاکت نامه دادم و روش نوشت 32 و کیان و قرار شد بیندازیم توی پارکینگ مامان جون تا برش دارد.
11 بهمن 1391

تلنگری به خودم

خیلی دوست داشتم تولد آریانا برم چون می خواستم مادرهای دوستان کیان راببینم . توی آن مهمانی فهمیدم یکی از بهترین بچه های دنیا را دارم . فقط این بچه بر خلاف بچه های دیگر مشکلی که داره مادرش را خیلی کم می بینه. تقریبا هیچ مادری خودش را درگیر موضوع های حاشیه ای نکرده بود همگی خبلی ساده و راحت به مهمونی آمده بودند حتی لباس فرزندانشان معمول بود
11 بهمن 1391

تولد آریانا سموری

سه شنبه 26 دی کیان یک کارت تولد آورد و گفت مامان تولد دعوت شدم خیلی خوشحال شدم کارت را باز کردم و دیدم مامان آریانا جان شماره دادند تا تماس بگیرم . شب زنگ زدم و دعوت ایشان را قبول کردم . تولد در اقدسیه و مکانی به اسم happy house بود ظهر جمعه ساعت 3:30 با کیان رفتیم تولد خیلی به کیان و بچه ها خوش گذشت . عمو رامین برای بچه ها موزیک می زد و دلقک هم بچه ها را به رقص می آورد. عمو رامین از آریانا خواست تا یکی از دوستانش را برای رقص انتخاب کند و آریانا جان ، پارمیدا را انتخاب کرد و بعد گفت حالا یک پسر را انتخاب کن و کیان انتخاب شد . رقص خیلی قشنگی کرد و به قول خودش دستاش را پرنده ای حرکت می داد همه خوششون آمده بود. ...
9 بهمن 1391

فروشگاه تامی

حسین از پنج شنبه ماموریت رفته بندر انزلی و ما چند روز مهمان مامان جون بودیم شنبه عصر با امیر و میترا رفتیم میلاد نور ، تامی حراج 50 درصد گذاشته بود ما مشغول دیدن و پرو بودیم که دیدم کیان با پسرهای فروشنده حسابی دوست شده است. تشنه شده بود و مرتب می گفت بریم آب بخریم یکی از فروشنده ها گفت بیا بهت آب بدم گفت نی خوام گفت خوب برو از سیروان شکلات بگبر گفت من کنسرت سیروان رفتم . من خندیدم و گفتم منظورش سیروان خسروی هست . صندوقدار که همان سیروان باشه به شوخی گفت بیا خودم برات می خوانم. خلاصه شب خوبی بود و کیان کلا این چند روزه بسیار آقای و عاقل شده است. ...
9 بهمن 1391