کیانکیان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

کیان پسر مامان و بابا

افتادن اولین دندان شیری

دندان  کیان ردیف پایین ، راست جلویی، دو هفته ای لق بود و بلاخره روز 18 شهریور 91  توی مهد کودک افتاد. عصری که رفتم دنبالش ، دهنش را باز کرده بود و آمد پیشم. من هم اولش متوجه نشدم و پرسیدم دهنت زخم شده بعد دیدم  دندانش گفتاده و خیلی خوشحال شدم ...
1 مهر 1392

کیک خانگی

بعد از عید یک روز با کیان کیک درست کردیم و با شکلات و شوکو رول و اسمارتیز تزئینش کردیم . با  شمع تولد 5 سالگی کیان تبدیل به کیک تولدش شد ...
30 تير 1392

ماجرای بینی کیان

اولین مسافرت کیان در شش ماهگی ، به رشت و اردبیل بود . از همان موقع در هر مسافرت یک بلایی سرش می آمد . تو یک سالگی به کیش رفتیم که بر اثر زمین خورن، پوست بینی اش با کاتالوگی که تو دستش بود کنده شد. امسال هم با اسکوتر از رمپ پارکینگ مادربزرگش پایین می آمده که اسکوتر به لبه پل گیر می کند و کله می شود، بینی اش زخم شد. امیدوارم این بینی سرانجام خوبی داشته باشد . ...
30 تير 1392

هتل سفید کنار انزلی

 25 فروردین تعطیل بود و ما از پنج شنبه 22 رفتیم انزلی ، هتل سفید کنار ، خیلی عالی بود مخصوصا ساحل و پیست دوچرخه سواری. روز اول ، همزمان با یک دختر و پسر جوان ، خوشگل، خوش تیپ و پولدار رسیدیم که به منظر من تو قیافه بودند. طبق معمول همیشه کیان تو هتل معروف شد ، اما روز دوم با اسکوترش از رمپ ساحل به سمت هتل می آمد که کله پا شد و دو تا روی پاش وحشتناک داغون شد. سر زانو های شلوار لی اش هم سوراخ شد. روز آخر هم من دست گل به آب دادم و زمانی که حسین مشغول تحویل اتاق بود سوئیچ را توی صندوق عقب جا گذاشتم و یک ساعتی معطل شدیم تا کلید ساز آمد و با یک میله بلند باز کرد . کیان هم یک دور دیگه دوچرخه سوار شد بد یک دفعه دیدم دستش را بلند کرد برگشتم دیدم ...
11 تير 1392

گریه شبانه

دیشب برای دادن کادوی روز مادر مامی ، پایین رفتیم و کیان طبق معمول قاطی کرده بود و می خواست بره خونه عمو علی و با موبایلش بازی کند. با اصرار نگهش داشتیم ولی موقع بالارفتن ، رفت خونه علی . من و حسین کلافه شدیم . سریعا کارهامون را انجام دادیم و خوابیدیم . کیان ساعت 11:15  آمد بالا . و تا دید ما خوابیدیم کلید را روی میز توالت گذاشت و رفت تو تختش خوابید و اول باصدای آروم بعد با صدای بلند گریه کرد و می گفت اشتباه کردم رفتم خونه خانه مریم ، حالا مامانم دیگه شب پیشم نمی خوابه ، دیگه شب نمی رم خونه خاله مریم .
8 ارديبهشت 1392

اولین روز دوچرخه سواری

من روز ششم فرودین سرکار رفتم . حسین، دوچرخه کیان را به تعمیرگاه برده بود و کمکی ها را بازکرده بودند و جک گذاشته اند. کیان همان روز ظرف مدت نیم ساعت دوچرخه سواری را کامل یاد گرفته بود و فقط اول سوار شدنش باید دوچرخه را براش نگه  داشت.
8 ارديبهشت 1392

شمارش اعداد

کیان اعداد را تا 30 به راحتی می شمارد و لی از آن به بعد را  کمی گیر می کند و یادش می رود که  مثلا بعد از 49 ، 50 می شود. نوشتن را هم از 0 تا 10 را به راحتی هم فارسی و هم انگلیسی می نو یسد البته خیلی خوش خط نیست ولی قابل خواندن است . و همچنین به صورت معکوس نیز از 10 تا 0 را هم به انگلیسی و هم فارسی یاد گرفته است.
30 بهمن 1391

نامه ای برای مامان جون

بعدازظهر جمعه کیان با مداد سیاه شروع کرد به نقاشی کشیدن و خودش را درحالیکه توی دستش تیر و کمان داشت کشید بعد بهش یاد دادم اسمش را بنویسد و آن هم خیلی راحت شکل کیان را از روی نوشته من نقاشی کرد. گفت می خوام این را برای مامان جون بفرستم منهم بهش یک پاکت نامه دادم و روش نوشت 32 و کیان و قرار شد بیندازیم توی پارکینگ مامان جون تا برش دارد.
11 بهمن 1391

تلنگری به خودم

خیلی دوست داشتم تولد آریانا برم چون می خواستم مادرهای دوستان کیان راببینم . توی آن مهمانی فهمیدم یکی از بهترین بچه های دنیا را دارم . فقط این بچه بر خلاف بچه های دیگر مشکلی که داره مادرش را خیلی کم می بینه. تقریبا هیچ مادری خودش را درگیر موضوع های حاشیه ای نکرده بود همگی خبلی ساده و راحت به مهمونی آمده بودند حتی لباس فرزندانشان معمول بود
11 بهمن 1391

تولد آریانا سموری

سه شنبه 26 دی کیان یک کارت تولد آورد و گفت مامان تولد دعوت شدم خیلی خوشحال شدم کارت را باز کردم و دیدم مامان آریانا جان شماره دادند تا تماس بگیرم . شب زنگ زدم و دعوت ایشان را قبول کردم . تولد در اقدسیه و مکانی به اسم happy house بود ظهر جمعه ساعت 3:30 با کیان رفتیم تولد خیلی به کیان و بچه ها خوش گذشت . عمو رامین برای بچه ها موزیک می زد و دلقک هم بچه ها را به رقص می آورد. عمو رامین از آریانا خواست تا یکی از دوستانش را برای رقص انتخاب کند و آریانا جان ، پارمیدا را انتخاب کرد و بعد گفت حالا یک پسر را انتخاب کن و کیان انتخاب شد . رقص خیلی قشنگی کرد و به قول خودش دستاش را پرنده ای حرکت می داد همه خوششون آمده بود. ...
9 بهمن 1391