کیانکیان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

کیان پسر مامان و بابا

اپرای مانی و مانا

کیان را به مهدکودک رسوندم و دیدم تبلیغ اجرای کنسرت زیرگبند کبود از طرف موسسه ودا به نفع زلزله زدگان آذربایجان گذاشته بود. توی سایت که جستجو کردم دیدنم تو آن تاریخ نمی توانم برم بعد سری به سایت آموزشگاه پارس زدم دیدم اپرای مانا و مانی را گذاشته . با راضیه صحبت کردم و چهارتا بلیط گرفتیم برای چهارشنبه 19 مهر ماه گرفتم ردیف های وسط و هر نفر 35 هزار تومان . با آقا صمد هماهنگ کردیم که بچه ها امروز کلاس عذف نبره و زود بیایند . ساعت 3 من رفتم خونه و دیدم کیان خواب به زور بیدارش کردم و حاضر شدیم و با آزانسی که راضیه هماهنگ کرده بود رفتیم . نمایش خوب بود ولی بدرد بچه ها نمی خورد  و کیان هم خیلی خوشش نیومد و خسته هم بود و اصلا نشست و تمام مدت تکان...
21 آبان 1391

کنسرت سیروان خسروی

میترا بلیط کنسرت سیروان را گرفت و پنج شنبه شب 18 آبان ساعت 9:30 رفتیم سالن مپنا نمایشگاه بین المللی، خیلی خوب بود . در ضمن هومن هم آمده بود به کیان خوش گذشت و اولش خیلی باحال و پر هیجان بود ولی بعدش گفت خوابم می یاد و 40 دقیقه بعد از نمایش خوابید آنهم تو آن سرو صدا!!! ...
21 آبان 1391

"بچه ننه"

                                                                                               جمعه داشتیم می رفتیم باغ ، کیان پرسید باباجون تو دل کی به دنیا آمده ؟ گفتم یک خانوم...
16 مهر 1391

امروز می خوام با خودت خونه بمانم و بازی کنم

دیروز از صبح رفتیم باغ ، هوا خیلی خوب بود. کیان هم به بازی ، شیطنت، رنگ آمیزی نرده ها مشغول بود. عصرص ترافیک زیاد بود و 9 شب رسیدیم خونه . کیان تمام مدت تو ماشین خواب بود .شب هم بعد از حمام و شام ساعت 11 خوابید. صبح با وجود اینکه خودم زود بیدار شدم ولی دلم نیامد کیان را بیدار کنم چون معلوم بود غرق درخواب . ساعت ده دقیقه به 8 مجبور شدم بیدارش کنم ولی تا چشمش را باز کرد گفت من مهدکودک نمی رم میخوام امروز با خودت خونه بمونم . هرچی باهاش صحبت کردم که من امروز خیلی کاردارم باید برم سر حرفش وایستاده بود بهش گفتم سه شنبه مرخصی میگیرم می گفت نه امروز نریم . بهش گفتم یک کم کارتن ببین تا بریم و اون به پهنای صورت گریه میکرد و بازهم می گفت نمی خوام برم ...
16 مهر 1391

آهنگ ساعت

کیان الان ترم دوم ارف هست و آقای ابولحسنی توی فرهنگسرای قانون استادش هست . خیلی کلاسش را دوست داره اما تو خونه اصلا تمرین نمی کنه. برای اولین بار دیشب راضی شد بلز بزنه و آهنگ ساعت ( دینگ ، دنگ ساعت می زنه زنگ ...) را برای ما زد . من و باباش کیف کردیم .
16 مهر 1391

اولین روز پیش دبستانی یک

شنبه اول مهر 91 کیان ساعت 6:30 صبح بیدار شد ولی چون من دیر آماده شدم ساعت 7:40 از خانه بیرون آمدیم . من می خواستم ازش فیلم بگیرم ولی کیان نذاشت و در رفت من هم کوتاه فیلم گرفتم. وقتی رسیدیم دم در مهدکودک تا بادکنک ها را دید با خوشحالی دوید تو مهد . امروز حتما یک روز خوب و بیاد ماندنی هست.
16 مهر 1391

کلاس شنا

از اول تیرماه امسال کلاس شنا توی مدرسه راه رشد برگزار شد و کیان هم اسمش را نوشتیم و داره می ره الان سر خوردن و پا دوچزخه را یاد گرفته است.
17 مرداد 1391

قصه خواندن

الان مدتی که کیان کتاب داستان هاش را بر می داره (آنهایی که دوست داره مثل فرانکلین) و درست مثل لحن خودم شروع می کنه به خواندن . وقتی می خونه خیلی لذت می برم.
17 مرداد 1391