کیانکیان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

کیان پسر مامان و بابا

منظوری نداشتم

پارسال از حراجی های شهرآرا یک بلوز بافتنی سفید با طرح دانه های برف به مبلغ 20 هزار تومان خریدم. روز یکشنبه 26 آذر که کیان مهدکودک را تعطیل کرد و رفت خانه مامان جون ، این بلوز را تنش کردم اولش اعتراض کرد ولی چون خوشحال بود که به خانه آنها می رفت ، پوشید. روز سه شنبه که می خواست برود مهدکودک همان بلوز را با زور  پوشیدم و کیان هم بداخلاقی کرد.من هم که دیرم شده بود عصبانی شدم خودم لباس هایم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم . با صدای بلند کیان را صدا زدم . کیان از پله ها آمد پایین ازش پرسیدم آخه چرا من را اذیت می کنی من که مامان مهربونی هستم . آمد جلو و گفت من که منظوری نداشتم با این جمله هم من آرام شدم هم کیان وبخاط داشتن پسر عاقل ، وجودم ...
28 آذر 1391

تعطیلی مهد کودک

یکشنبه صبح هوا خیلی سرد بود و کیان وقتی از خواب بیدار شد و گفت من نمی خواهم بروم مهدکودک . خودش شماره تلفن خانه مامان جونش را گرفت و موفق ما را راضی کند و من هم بردمش. دوشنبه صبح تقریبا 5 سانتی برف نشسته بود و کوچه ها یخ بندان بود ، مدارس ابتدایی مناطق 1-5 تعطیل شدند و من هم به اشتباه فکرکردم که مهد کودک هم تعطیل هست .به کیان گفتم تعطیلی ، بعد با مهد تماس گرفتم گفتند باز هستند ولی کیان قبول نکرد و خودش تلفنی با مامان جونش هماهنگ کرد و روز دوم هم مهدکودک تعطیل شد. دمای هوا این چند روز 2-3 درجه بالای صفر و شبها 3-4 درجه زیر صفر است
28 آذر 1391

تولد مهدکودک

 شنبه 25 آذر  روز تولد مهدکودک بود و چهارشنبه با خودش رفتیم شیرینی فروشی لادن و کیک تصویری تام و جری را سفارش دادیم . شنبه صبح که از خواب بیدار شدیم اتاق خواب خیلی تاریک بود ، حسین جان بیرون را نگاه کرد و گفت داره برف می آید کیان هم بیدار شد وآمد پهلوی من خوابید .وقتی از خانه بیرون رفتیم ماشین من کاملا با برف پوشانده شده بود با استرس فراوان به مهدکودک رسیدم و کیک را نیز از شیرینی فروشی تحویل گرفتم . مربی اش ریحانه جان بسیار مهربان است و تولد خوبی برگزار شد. کیان خیلی خوشحال بود و با اصرار بعد از مهد کودک با هم آمدیم خانه . سر راه به بوستان سعادت آباد سر زدیم تا مجموعه باشگاه شتاب را ببینیم
28 آذر 1391

اپرای مانی و مانا

کیان را به مهدکودک رسوندم و دیدم تبلیغ اجرای کنسرت زیرگبند کبود از طرف موسسه ودا به نفع زلزله زدگان آذربایجان گذاشته بود. توی سایت که جستجو کردم دیدنم تو آن تاریخ نمی توانم برم بعد سری به سایت آموزشگاه پارس زدم دیدم اپرای مانا و مانی را گذاشته . با راضیه صحبت کردم و چهارتا بلیط گرفتیم برای چهارشنبه 19 مهر ماه گرفتم ردیف های وسط و هر نفر 35 هزار تومان . با آقا صمد هماهنگ کردیم که بچه ها امروز کلاس عذف نبره و زود بیایند . ساعت 3 من رفتم خونه و دیدم کیان خواب به زور بیدارش کردم و حاضر شدیم و با آزانسی که راضیه هماهنگ کرده بود رفتیم . نمایش خوب بود ولی بدرد بچه ها نمی خورد  و کیان هم خیلی خوشش نیومد و خسته هم بود و اصلا نشست و تمام مدت تکان...
21 آبان 1391

کنسرت سیروان خسروی

میترا بلیط کنسرت سیروان را گرفت و پنج شنبه شب 18 آبان ساعت 9:30 رفتیم سالن مپنا نمایشگاه بین المللی، خیلی خوب بود . در ضمن هومن هم آمده بود به کیان خوش گذشت و اولش خیلی باحال و پر هیجان بود ولی بعدش گفت خوابم می یاد و 40 دقیقه بعد از نمایش خوابید آنهم تو آن سرو صدا!!! ...
21 آبان 1391

"بچه ننه"

                                                                                               جمعه داشتیم می رفتیم باغ ، کیان پرسید باباجون تو دل کی به دنیا آمده ؟ گفتم یک خانوم...
16 مهر 1391

امروز می خوام با خودت خونه بمانم و بازی کنم

دیروز از صبح رفتیم باغ ، هوا خیلی خوب بود. کیان هم به بازی ، شیطنت، رنگ آمیزی نرده ها مشغول بود. عصرص ترافیک زیاد بود و 9 شب رسیدیم خونه . کیان تمام مدت تو ماشین خواب بود .شب هم بعد از حمام و شام ساعت 11 خوابید. صبح با وجود اینکه خودم زود بیدار شدم ولی دلم نیامد کیان را بیدار کنم چون معلوم بود غرق درخواب . ساعت ده دقیقه به 8 مجبور شدم بیدارش کنم ولی تا چشمش را باز کرد گفت من مهدکودک نمی رم میخوام امروز با خودت خونه بمونم . هرچی باهاش صحبت کردم که من امروز خیلی کاردارم باید برم سر حرفش وایستاده بود بهش گفتم سه شنبه مرخصی میگیرم می گفت نه امروز نریم . بهش گفتم یک کم کارتن ببین تا بریم و اون به پهنای صورت گریه میکرد و بازهم می گفت نمی خوام برم ...
16 مهر 1391

آهنگ ساعت

کیان الان ترم دوم ارف هست و آقای ابولحسنی توی فرهنگسرای قانون استادش هست . خیلی کلاسش را دوست داره اما تو خونه اصلا تمرین نمی کنه. برای اولین بار دیشب راضی شد بلز بزنه و آهنگ ساعت ( دینگ ، دنگ ساعت می زنه زنگ ...) را برای ما زد . من و باباش کیف کردیم .
16 مهر 1391